در ستایش زندگی

در ستایش زندگی
در ستایش زندگی
«کمین ژاله» دو وجه طنز و واقعیت تلخ مرگ و زندگی را در تقابل با هم به مخاطب عرضه می‌کند، مخاطبش را تا سرحد مرگ می‌خنداند، اما حرفش را میان همان خنده می‌زند. اینکه همه آن‌هایی که روزی از این سرزمین دفاع کردند، یکی مثل همه ما بودند، که زندگی داشتند، که عشق داشتند، که خانواده داشتند، که دلتنگ می‌شدند، که شاید می‌ترسیدند، اما دلشان برای خاکشان، برای سرزمینشان می‌تپید.
«کمین ژاله» دو وجه طنز و واقعیت تلخ مرگ و زندگی را در تقابل با هم به مخاطب عرضه می‌کند، مخاطبش را تا سرحد مرگ می‌خنداند، اما حرفش را میان همان خنده می‌زند. اینکه همه آن‌هایی که روزی از این سرزمین دفاع کردند، یکی مثل همه ما بودند، که زندگی داشتند، که عشق داشتند، که خانواده داشتند، که دلتنگ می‌شدند، که شاید می‌ترسیدند، اما دلشان برای خاکشان، برای سرزمینشان می‌تپید.

تحلیل نشریه تقاطع شماره 13 | سینا باقری می‌ترسد؛ بیشتر از بقیه همرزمانش. سرباز است از تهران. پس دلبخواه به جبهه نیامده. برای همین در بیان ترسش صراحت بیشتری دارد. احسان گیوی قهرمان کشتی است و داوطلب آمده، در رودربایستی قهرمانی و روحیه لوطی‌گری کشتی‌گیرهای مازندران، اما او هم می‌ترسد. بهنام اسدبیگی اهل قزوین است. بسیجی داوطلب است. اما او هم می‌ترسد. احمد یارعلی نیز رزمنده داوطلب از گیلان با تسبیح در دست که هر وقت نیاز باشد، چرخی به آن می‌دهد، او هم می‌ترسد هر چند ترسش را پس تسبیحش پنهان می‌کند. چهار رزمنده که از میانه یک عملیات فرار کردند، سر از جایی درمی‌آورند که فرقی با حضور در عملیات مزبور ندارد. با سروان عباسعلی خوشبخت، مامور نگهبانی از پل ژاله برخورد می‌کنند، پلی که هر آن ممکن است دشمن از سوی دیگر آن پیدا شود و می‌شود.

 در لابه‌لای حرف‌هایشان هست که آموزش درست و حسابی ندیده بودند، که دلیل صریحی برای حضور و مشارکت در جنگ نداشتند، که می‌ترسیدند، شاید چون زندگی را دوست داشتند. بهنام عاشق بود و می‌خواست به سهیلا خانم برسد، احمد می‌خواست دختری را که بعد از کلی دوا و درمان خدا به او و همسرش داده ببیند و اسم برایش انتخاب کند. سینا می‌خواست درس بخواند، یا... سروان عباسعلی خوشبخت اهل مشهد حتی در آرزوی روزهای خوب دیدار با خانواده‌اش بود؛ سروانی که 20 سال نگهبان پل بود، حتی از قبل از جنگ و مدت‌ها بود خانواده‌اش را ندیده بود و می‌ترسید شاید دیگر هرگز آن‌ها را نبیند. پنج نفری که نه فقط نشان‌دهنده حضور اقوام مختلف در جنگ هشت ساله بودند، که تفکر و حال و هواهای مختلف رزمنده‌ها را نمایندگی می‌کردند.

اما نکته مهم اینجاست که همین رزمنده‌هایی که از ترس عملیات را ترک کرده بودند، وقتی دشمن از پل ژاله در حال پیشروی است، جانانه می‌جنگند. هر چند جنگی به تصویر کشیده نشده و آنچه در نیت و اراده آن‌ها بوده از طریق انشاهای آن‌ها روایت می‌شود؛ انشاهایی که هر کدام موقعیت و خواست و آرزوی خود را به آدم‌­های آن سوی پل تعمیم می‌دهد یا می‌گوید برای اینکه دشمن از پل رد نشود، حاضر است از آرزو و خواست خود بگذرد. مثلا احمد یارعلی که دختردار شده و می‌خواهد به خانه برگردد تا اسم دخترش را انتخاب کند، می‌گوید «باید جلوی دشمن رو گرفت، برای اینکه هر پدر و مادری آرزو دارد که اسم بچه‌اش رو خودش انتخاب کند» (نقل به مضمون). پس به مقابله با دشمن می‌روند.

حامد مکملی، کارگردان، نمایشنامه‌نویس و بازیگر نمایش «کمین ژاله» است که در سی و نهمین جشنواره تئاتر فجر موفق شد جایزه ویژه هیات داوران را کسب کند. مکملی با این نمایش رویه دیگری از جنگ/ دفاع مقدس را که شاید کمتر به صراحت در آثار هنری بیان شده، روایت می‌کند. او گرچه در بیان این روایت بسیار از طنز استفاده می‌کند و موفق می‌شود مخاطبش را بسیار بخنداند و همین باعث می‌شود تئاتر او در گونه کمدی جای گیرد، در بیان واقعیت جنگ/ دفاع مقدس و درد ناشی از آن بسیار کارآمد و درست عمل می‌کند.

لابه‌لای طنز موفق و موقعیت‌های کمیکی که بازیگران با قدرت آن را اجرا می‌کنند، ناظم مدرسه (شاید فقط یک بهانه فرمی برای ایجاد فضای متفاوت و شاید برای بیان این واقعیت تلخ که بسیاری از رزمنده‌ها نوجوان بودند، گرچه رزمنده‌های کمین ژاله نوجوان نبودند) رزمنده‌ها را صدا می‌کند تا انشایشان را بخوانند؛ انشاهایی که همان حقیقت عشق به زندگی در آن‌ها روایت می‌شود.

در واقع مکملی دو وجه طنز و واقعیت تلخ مرگ و زندگی را در تقابل با هم به مخاطب عرضه می‌کند. مخاطبش را تا سرحد مرگ می‌خنداند، اما حرفش را میان همان خنده می‌زند. اینکه همه آن‌هایی که روزی از این سرزمین دفاع کردند، یکی مثل همه ما بودند، که زندگی داشتند، که عشق داشتند، که خانواده داشتند، که دلتنگ می‌شدند، که شاید می‌ترسیدند، اما دلشان برای خاکشان، برای سرزمینشان می‌تپید. برای همین، رزمنده‌ها که از میدان مین عبور کرده و باعث صدای انفجار شده و دشمن را هراسانده بودند، اتفاقا باعث پیروزی عملیات شدند. برای همین علی‌رغم اینکه فکر می‌کردند در میانه هیاهو کسی از فرار آن‌ها خبردار نخواهد شد، پیداشان کردند و پیام قدردانی را توسط سروان عباسعلی خوشبخت بهشان دادند. هر چند می‌ترسیدند، رفتند که جلوی پیشروی دشمن را بگیرند و وقتی بهانه زندگی، بهانه عشق‌شان را در انشاهایشان می‌خواندند، غم و درد را به جان مخاطب می‌ریختند، و در میان خنده، اشکش را سرازیر می‌کردند. چون توانستند ماهیت واقعی فرزندان و مدافعان وطن را به تصویر بکشند، توانستند نشان دهند برای حفظ این خاک چه خون دل‌ها خورده شد. 

مکملی هنرمند جوانی است که بعد از پایان جنگ هشت ساله پا به عرصه هنر نمایش گذاشته، با نمایش «کمین ژاله» نشان داد که دغدغه‌مند است و می‌تواند ادامه همان رزمنده‌ها باشد، ادامه همان‌ها که دل‌شان در گرو خاک و سرزمین‌شان است، ادامه همان‌هاست که عاشقند، بی‌بهانه عاشقند. ادامه همان‌هاست که هر چند می‌ترسند، هر چند می‌هراسند، اما مردانه پا به میدان می‌گذارند. آن هم در روزگاری که پز عالی به صحنه بردن نمایش‌های غیربومی و غیرملی در میان جوانان خوب جا باز کرده است. 

مکملی و هنرمندانی مثل او غنیمت این روزگارند، غنیمت نماد عِرق ملی‌اند، باید پاس داشته شوند، باید حمایت شوند، باید راه به جاهای بهتر و بالاتر ببرند و وقتی راه پیدا کردند، هرگز فراموش نکنند که این خاک و این مردم و حتی آن روزگار تلخ‌تر از زهر چقدر عزیزند و عشق به خاک و سرزمین چقدر شریف است و شیرین.



https://www.titrqazvin.ir/news/7677

مطالب پیشنهادی از سراسر وب