جنگ برای اقتصاد

جنگ برای اقتصاد
جنگ برای اقتصاد
ر طول تاریخ بشریت، همیشه جنگ و اقتصاد رابطه نزدیکی با یکدیگر داشته‌اند. هیچ جنگی به پیروزی منتهی نشده، مگر اینکه اقتصادی پولادین پشتوانه آن بوده است، در عصر مدرن، به نظر می‌رسد حتی تئوری‌هایی برای سودمند بودن جنگ برای اقتصاد کشور مهاجم و بعضاً مدافع، به دنیا عرضه شد.
ر طول تاریخ بشریت، همیشه جنگ و اقتصاد رابطه نزدیکی با یکدیگر داشته‌اند. هیچ جنگی به پیروزی منتهی نشده، مگر اینکه اقتصادی پولادین پشتوانه آن بوده است، در عصر مدرن، به نظر می‌رسد حتی تئوری‌هایی برای سودمند بودن جنگ برای اقتصاد کشور مهاجم و بعضاً مدافع، به دنیا عرضه شد.

یادداشت نشریه تقاطع شماره 5 | در طول تاریخ بشریت، همیشه جنگ و اقتصاد رابطه نزدیکی با یکدیگر داشته‌اند. هیچ جنگی به پیروزی منتهی نشده، مگر اینکه اقتصادی پولادین پشتوانه آن بوده است. تا اواخر دوران قرون‌وسطی، معمولاً جنگ هزینه‌های زیادی به همراه داشته و این هزینه‌ها، اقتصاد کشورهای درگیر جنگ را فلج می‌کردند. اما در عصر مدرن، به نظر می‌رسد این معادله به ‌آرامی تغییر کرده و حتی تئوری‌هایی برای سودمند بودن جنگ برای اقتصاد کشور مهاجم و بعضاً مدافع، به دنیا عرضه شد.

جنگ و اقتصاد قرن نوزدهم

در سال 1929 میلادی، سخت‌ترین رکود اقتصادی دنیا در تاریخ مدرن به وقوع پیوست. همه بانک‌ها ورشکست شدند، خوراک مردم به حداقل رسید، نرخ بیکاری به‌شدت بالا رفت و تولید ناخالص داخلی دنیا، بیش از 15 درصد کاهش داشت. یعنی چیزی شبیه به وضعیت اقتصادی کشور خودمان؛ منتهی در مقیاسی جهانی.

اگر از محققان عرصه تاریخ بپرسی که چه عاملی این رکود وحشتناک را به پایان رساند؟ پاسخ ساده «جنگ جهانی دوم» را می‌دهند و البته که این موضوع به‌صورت تئوری با عقل جور در می‌آید. در سراسر جهان، جنگ جهانی دوم، کارخانه‌ها را راه انداخت، عده‌ای زیادی از مردم را به استخدام ارتش درآورد، پروژه‌های زیرساختی را تأمین مالی کرد و توانست با موفقیت بزرگ‌ترین محرک اقتصادی را ایجاد نماید.

در زمان حال نیز، رابطه جنگ و اقتصاد درست مانند دهه 1940 میلادی است؛ ایالات‌متحده آمریکا هم بزرگ‌ترین اقتصاد و هم بزرگ‌ترین بودجه نظامی دنیا را در اختیار دارد. حال این سوال پیش می‌آید که آیا جنگ برای اقتصاد سودمند است؟ اگر جنگ و اقتصاد رابطه صمیمانه‌ای در دهه 1940 میلادی داشتند، چرا حالا نباید داشته باشند؟ بودجه نظامی چطور می‌تواند به اقتصاد کمک کند؟

وقتی دولت‌ها بخواهند سلامت و شکوفایی یک اقتصاد را بسنجند، به فاکتورهایی مانند تولید ناخالص داخلی، نرخ رشد، نرخ بیکاری، نرخ تورم و حتی قیمت سهام شرکت‌های بزرگ می‌نگرند. این اعداد ازنظر سیاسیون مهم هستند و باید آن‌ها را تا حد ممکن برای مردم جذاب نشان دهند؛ حتی اگر واقعیت چیز دیگری باشد.

یکی از مهم‌ترین فاکتورهایی که دولت‌ها – به‌خصوص در نزدیکی انتخابات– به آن اهمیت می‌دهند، نرخ بیکاری است. اگر دولتی نتواند اعداد غیرواقعی ارایه دهد، مجبور است برای مردمش به‌صورت مستقیم شغل ایجاد کند. البته که همه کشورها به معلم‌ها و کارکنان شهرداری نیاز دارند؛ اما بعضی از مشاغل مانند ارتش چندان راه مؤثری برای کاهش نرخ بیکاری نیستند.

در موضوع جنگ و اقتصاد اگر بخواهیم تنها میزان تولید ناخالصی کشورها را معیار قرار دهیم، از دیدگاه آماری، هرگاه کشوری وارد جنگ شده، تولید ناخالص داخلی آن کشور نیز به‌شدت افزایش پیداکرده است. البته معیار قرار دادن GDP به‌عنوان معیاری برای تعیین سلامت اقتصاد، امری بسیار اشتباه است؛ اما به‌هرحال این موضوع نشان می‌دهد که دولت در زمان جنگ خرج زیادی می‌کند و باید زیرساخت‌های نابودشده را بازسازی نماید.

البته که در زمان جنگ تولید ناخالص ملی افزایش پیدا می‌کند، اما این موضوع بسیار شبیه به مغالطه معروف «پنجره شکسته» است. به‌ طور خلاصه، اگر تو پنجره‌ای را بشکنی و به شخصی 100 هزار تومان پول بدهی که آن پنجره را برایت تعویض نماید، توانستی با موفقیت 100 هزار تومان به تولید ناخالص داخلی کشورت اضافه و شغل جدیدی ایجاد کنی. این سناریو به مغالطه پنجره شکسته معروف است.

بسیار ساده‌لوحانه است که تصور کنیم اقتصاد کشوری با این روش احمقانه رونق پیدا خواهد کرد. شاخص‌هایی مانند GDP برای درک قدرت اقتصادی یک کشور طراحی – به‌خصوص در مورد رابطه بین جنگ و اقتصاد– نشده‌اند. در یک جهان ایده‌آلی که هیچ‌کس به تسلیحات دفاعی نیازی نداشته باشد، راه‌های بسیار موثرتری برای ایجاد محرک‌های مالی وجود دارند که هم به کاهش نرخ بیکاری کمک کنند و هم برای کلیت اقتصاد نیز مفید واقع شوند.

مساله اینجاست که ما در حال حاضر در جهانی ایده‌آل زندگی نمی‌کنیم؛ عده‌ای قلیل همیشه به دنبال برتری‌جویی هستند و تلاش می‌کنند جهان ما را از آزادی و عدالت تهی کنند؛ به‌خصوص ابرقدرت‌هایی مانند ایالات‌متحده آمریکا، چین و روسیه که تصور می‌کنند منافعشان در خارج از مرزهایشان وجود دارد.

تصویری فرا‌تر از جنگ و اقتصاد

این تصویر بسیار کلی‌تر و فراتر از سیاست‌های پولی، مالی، ایدئولوژی‌ها و دانشگاه‌های اقتصادی است. هدف اقتصاد چیست؟ این سوالی است که خیلی از اقتصاددان‌‌ها حتی به آن فکرهم نمی‌کنند و در تمام عمر، سرشان را با موضوع‌های پیش‌پا افتاده اقتصاد خرد گرم می‌کنند.

صدالبته برای بنا نهادن اقتصادی قدرتمند و پیشرفته، به دانش اقتصاد خرد نیاز است؛ اما نباید فراموش کرد که به‌طورکلی، اقتصاد، مقدمه حرکت انسان است و این مقدمه باید در جهت جلب رضایت مصرف‌کنندگان طراحی شود؛ این بدان معناست که یک شغل تنها در صورتی ارزشمند است که مصرف‌کنندگان آن را باارزش تلقی نمایند.

در موضوع جنگ و اقتصاد نیز مصرف‌کنندگان باید شغل‌هایی مانند ارتش را قضاوت کنند؛ مصرف‌کنندگان ارتش را شغلی بی‌ارزش تلقی می‌کنند، زیرا آنها نه کالا و نه سرمایه‌ایی تولید می‌کنند که برای اقتصاد مصرف‌کننده ارزشمند باشد؛ از دیدگاه مصرف‌کنندگان، بودجه‌ای که برای ارتش و مصارف نظامی در نظر گرفته می‌شود، می‌تواند صرف افزایش سطح رفاه مصرف‌کنندگان شود.

هیچ‌ ملتی از مرزی ایمن بدش نمی‌آید، اما بیشتر کشورهای دنیا (به استثنا ایران) نیازی به بودجه‌های نظامی هنگفت ندارند و کشورهایی مانند سوئد می‌توانند با بودجه‌های نظامی بسیار کمتری مرزهایشان را برای شهروندانشان ایمن نماید. ملت‌ها ترجیح می‌دهند بودجه‌های نظامی نه صرف تولید یا خرید جدیدترین تجهیزات نظامی، بلکه صرف افزایش سطح زندگی هم‌وطنانشان شوند.

اگر اقتصاد را از جنگ کنار بگذاریم، قطعاً بزرگ‌ترین تراژدی نبردها و نزاع‌ها، از دست رفتن زندگی‌هاست. اما حتی اگر از دید یک اقتصاددان بی‌رحم نیز بنگریم، به این نتیجه می‌رسیم، سربازهایی که برای جنگ و ویرانی جانشان را از دست ‌داده‌اند، نمی‌توانند دوباره برای بازسازی آن ویرانی‌ها به خدمت گرفته شوند. این دقیقاً هدر رفت سال‌ها آموزش، تجربه، مهارت و سرمایه است.

تکنولوژی، جنگ و اقتصاد

اگر اقتصاد حول محور مصرف‌کنندگان می‌چرخید، این پیشرفت‌های تکنولوژی جزیی می‌توانستند به پیشرفت‌های بزرگ‌تری ختم شوند. شرکت‌ها در عوض شرکت در مسابقات تسلیحاتی، می‌توانستند در خدمت به مردم و انسان‌ها با یکدیگر رقابت کنند.

نکته مهم دیگری که باید به آن اشاره‌ کنیم، رابطه بین تکنولوژی، جنگ و اقتصاد است؛ جنگ محرک بزرگی برای پیشرفت تکنولوژی است. چیزهایی مانند غذای کنسروی، ماکروویو و حتی اینترنت از دل جنگ‌ها بیرون آمده‌اند. بله! جنگ دولت‌ها را وادار به تحقیقات وسیع در حوزه تکنولوژی کرده، اما این استدلالی ضعیف برای تجویز جنگ بر اقتصاد است.

حقیقت این است که اگر اقتصاد حول محور مصرف‌کنندگان می‌چرخید، این پیشرفت‌های تکنولوژی جزیی می‌توانستند به پیشرفت‌های بزرگ‌تری ختم شوند. شرکت‌ها در عوض شرکت در مسابقات تسلیحاتی، می‌توانستند در خدمت به مردم و انسان‌ها با یکدیگر رقابت کنند.

بازیابی بزرگ جنگ جهانی دوم

به جنگ و اقتصاد در قرن بیستم بازمی‌گردیم. شکی نیست که اقتصاد ایالات‌متحده آمریکا تا قبل از جنگ جهانی دوم در وضعیت اسفناکی قرار داشت و پس ‌از این زمان، اقتصادش به‌شدت پیشرفت کرد.

مساله اینجاست که ایالات‌متحده به عنوان رهبر متفقین در انتهای جنگ بود و با این مقام از موضع قدرت در سازمان‌ها و مناسبات مهمی مانند سازمان ملل متحد و کنفرانس برتون مذاکره کرد و نتیجه این شد که پس‌ازآن دوره، ایالات‌متحده به مرکز اقتصاد جهان مبدل گشت؛ حداقل در میان اتحادیه غرب.

مورد دوم، قدرت صنعتی آمریکا در آن زمان بود. این کشور درآمد زیادی را از تولید و صنعت کسب ‌کرد و این تولیدات را در بازار جدید پسا جنگ جهانی به فروش ‌رساند؛ ایالات‌متحده در نیمه دوم قرن بیستم توانست سیاست‌های اقتصادی‌اش را به دنیا دیکته کند و این موضوع نقش بیشتری نسبت ویرانی‌ها و بازسازی‌های جنگ در شکوفایی اقتصادی این کشور داشت.



https://www.titrqazvin.ir/news/7110

مطالب پیشنهادی از سراسر وب