صحنه آخر

صحنه آخر
صحنه آخر
سومین هماورد هنرجویان آکادمی سی و پنج، در حالی با اعلام اسامی منتخبانش در آیین اختتامیه‌ به پایان رسید که در این جشنواره 19 گروه از هنرجویان این آکادمی با هم به‌رقابت پرداختند و هدف از آن ایجاد روحیه شرکت در فعالیت جمعی و گروهی در هنرجویان، زمینه‌سازی برای ورود به فعالیت حرفه‌ای، ایجاد بستری برای رقابت سالم و تجربه فضایی جدی در هنر تئاتر بود.
سومین هماورد هنرجویان آکادمی سی و پنج، در حالی با اعلام اسامی منتخبانش در آیین اختتامیه‌ به پایان رسید که در این جشنواره 19 گروه از هنرجویان این آکادمی با هم به‌رقابت پرداختند و هدف از آن ایجاد روحیه شرکت در فعالیت جمعی و گروهی در هنرجویان، زمینه‌سازی برای ورود به فعالیت حرفه‌ای، ایجاد بستری برای رقابت سالم و تجربه فضایی جدی در هنر تئاتر بود.

گزارش نشریه تقاطع شماره 26 | سومین هماورد هنرجویان آکادمی سی و پنج، در حالی با اعلام اسامی منتخبانش در آیین اختتامیه‌ به پایان رسید که در این جشنواره 19 گروه از هنرجویان این آکادمی با هم به‌رقابت پرداختند. به گفته دبیر اجرایی جشنواره، هدف از استمرار این جشنواره برای سومین سال پیاپی، ایجاد روحیه شرکت در فعالیت جمعی و گروهی در هنرجویان، زمینه‌سازی برای ورود به فعالیت حرفه‌ای، ایجاد بستری برای رقابت سالم و تجربه فضایی جدی در هنر تئاتر بود.

میثم آقاجان‌زاده با بیان اینکه، در ابتدا 63 متن از نمایشنامه‌های ایرانی، خارجی و خود هنرجویان آکادمی 35 به دبیرخانه جشنواره ارسال شد که در مرحله بازخوانی توسط داوران نیما حسن‌بیگی، مهدی آغاسی و مهدی خدایی، 43 اثر پذیرفته شد، افزود: از بین 43 اثر بازبینی شده، 23 اثر برای اجرا در جشنواره انتخاب شدند که با انصراف 4 اثر، 19 اثر طی چهار روز به‌روی صحنه رفتند.

او با تاکید بر اینکه، داورای مرحله بازبینی، سعید شیخی، مهدی خدایی و آزاده کرم‌بخش و داوران بخش رقابت جشنواره، حسن لطفی، حسین علیجانی و حمیده وحیدی بودند، اضافه کرد: این رقابت‌ها از 19 تا 22 تیرماه در سالن نمایش علامه رفیعی برگزار شد.

در آیین اختتامیه این هماورد، برگزیدگان هیات داوران معرفی شدند: در رشته بازیگری، در بخش آقایان: رتبه اول به پژمان پیکانی برای «نمایش کریم پشه»، رتبه دوم به اهورا مرادی برای نمایش «عشق‌بازی» و رتبه سوم به‌طور مشترک به مهیار هواسی برای نمایش «کالبد سیار» و طاها حاجیلو برای نمایش «قلاده‌ای برای یک سگ مرده» رسید.

در بخش بانوان نیز، رتبه اول بازیگری به مهدیس قاضیلو برای نمایش «سرود صدهزار افلیای عاشق»، رتبه دوم به آرمیتا حاج‌عبو برای نمایش «مادمازل ژولی» و رتبه سوم به‌طور مشترک به آیناز کاکاوند برای نمایش «کلاه گیس» و شهرزاد جواهری برای نمایش «دیگر مرا صدا نزن مادر» اهدا شد. همچنین ثمینه ذوالقدری‌ها برای نمایش «نامه‌های عاشقانه از خاورمیانه» شایسته تقدیر شناخته شد.

طعم گَسِ جا ماندن

آزاده کرم‌بخش | سلام... و دلم می‌خواهد بگویم خداحافظ! آدم است دیگر، خسته می‌شود، دل‌شکسته می‌شود؛ آن هم من که گریه خور و اذیت کنم ملس است به تایید دوستان... گاهی نگاه می‌کنی و می‌بینی هرچه بیشتر تلاش کرده‌ای برای یک حال خوب، حال عزیزانت بدتر شده، و این دلت را می‌سوزاند. با خودم فکر می‌کنم چه تفاوت می‌کند که من گل بکارم یا تو، دنیایمان که گلستان شود عطرش همه‌ی‌مان را مست می‌کند. فقط وقتی نخواهیم این معادله بر هم می‌خورد و می‌شود معامله... امان از این معامله و منفعت‌هایش!

کوچک که ببینی می‌خواهی گل‌ها مقابل خانه تو کاشته شوند نه خانه همسایه. دریغ که نمی‌بینیم ما یک کوچه‌ایم، دریغ که نمی‌دانیم آنکه گل‌ها را می‌چیند حریف یک باغچه می‌شود، حریف یک کوچه باغ نه... امان از دل‌های کوچکمان! بماند، که شنیدنی نیست پس گفتنی هم نیست! امان... امان از دل کوچکم، که بیشتر از خوشحالی برای تجربه‌های قشنگِ روی صحنه، غصه‌دار جاماندگان از این صحنه، از این تجربه بود... بیشتر از ذوق برای برندگان،  بغض داشت برای نام‌هایی که برده نمی‌شوند. من این لحظه‌ها را تجربه کردم لذت پیروزی، و بیشتر طعم گَس جا ماندن، اما اکنون از پس تمام آن‌ها، خاطره‌ای کوچک مانده و تجربه‌هایی بزرگ!

بچه‌ها، بچه‌های من، بچه‌های ما

دنیایمان به اندازه کافی زشت هست؛ پر از خودخواهی، پر از حسادت، پر از منفعت‌طلبی، پر از حال بد. پس نیازی نیست شما به آن بیفزایید. کاش هر کداممان، به اندازه خودمان اندکی مهربان‌تر باشیم؛ چقدر خواهیم افزود به حال خوب... که رسالت این کار که در آن قدم گذاشتید جز این نیست.

«دشمن دانا بلندت می‌کند | بر زمین‌ات می‌زند نادان دوست»؛ چرا این شعر را خواندم؟ نمی‌دانم. به حرف‌های قبلی‌ام مربوط است یا به بعدی‌ها، یا به هر دو، هر کس برای خودش تعبیری دارد، و اما... آقا میثم آقاجان‌زاده؛ شما که از آغاز آشنایی‌مان می‌گفتی نه تئاتر دوست داری و نه بازیگری! چه دوستی برای تئاتر و بازیگری شدی، و چه تمام‌قد پای این مهم ایستادی... دمت گرم و سرت خوش باد!

و من... آزاده کرم‌بخش هرچند خسته و شکسته، اما مصمم و با امید! نیامدم که چیزی را به کسی ثابت کنم، فقط برای حال خوب، خوب‌تر وَلو یک قدم آن طرف‌تر این‌جا یا هر جای دیگر تلاش می‌کنم!

تئاتر، خودِ زندگی است

وحیده امیری | شنبه‌روزی از روزهای داغ تیرماه بود، داشتم سودابه را روی صحنه، زندگی می‌کردم: یه پا مرد شدم و سایه‌ی سر خودم؛ سودابه‌ای که رخت سیاوش پوشید و از دل آتیش گذشت! آش دهن‌سوزی نبود مردونگی که یه عمر به لباس بود و من بی‌لباس داشتم‌اش!

یه پیغام افتاد روی صفحه‌ی گوشیم: سلام خوبید؟ داور همآورد هنرجویی ما می‌شید؟ سُر می‌خورم توی دالان زمان؛ شنبه‌روزی از روزهای داغ خرداد ماه 79، پانزده ساله‌ام! مامان مصی دستم را گرفته و آورده انجمن نمایش که رویای کودکی‌هایم را زندگی کنم! مدیر انجمن «ولی شالی» است و برادرش علی که برای فرشته بودن دو بال کم دارد. یک جوان خوش‌رو هم هست با پیراهن سفید یقه‌باز که ورودم به دنیای نمایش را ارج  می‌نهد؛ حسین علیجانی!

توی راه پله‌ها صدای همهمه می‌آید و لبخند معلمی از میان انبوه هنرجوهایش چراغ دلم را به امید روشن می‌کند حسن‌آقا صدایش می‌کنند سر کلاس بازیگری حاج ناصر ایزدفر نشسته‌ام! تئاتر خودِ زندگی است! حمیده حواست کجاست؟ سر برمی‌گردانم؛ سالنِ تاریک، کنارم همان جوان خوش‌رو و همان معلم همیشه مهربان حسن لطفی.

فاطمه شمع‌ها را روشن می‌کند؛ نور می‌آید و صحنه‌ی تالار وحدت با رقص نرم او جان می‌گیرد... مینو پیش از صبحانه برای شوهر بی‌مبالاتش خط و نشان می‌کشد، آیناز برای کلاه گیسِ گل‌آلودش گریه می‌کند. صدای سگی پُرمنگنات خورده در آستانه‌ی مرگ فضا را پر کرده است، نرگس عزادار یلدا است، الهام برای رام کردن شوهر خیانتکارش قفس می‌سازد، بهنام از بی خان و مانی‌اش می‌گوید، ثمینه نامه‌هایی عاشقانه از خاورمیانه می‌خواند، حسن، عطیه، مهدی، بادکنک قرمز، رقص بر مدار طنابِ دار، و صدایی که فریاد می‌زند سگ‌ها مادرت را می‌خوردند!

کلنگ، کلاه‌خود، دود سیگار، آخرین نوار ضبط شده‌ی کراپ با صدای پارسا، شِکوه‌ی پژمان و سپهر از بی‌عدالتی‌های رفته بر کریم شیره‌ای! خنده‌های درست آرمیتا، قلم شیوای مهیار، باورپذیری مهدیس، وسعت نگاه شهرزاد در نقش صفیه، روایت درست اهورا از عشق ناصر و پروانه... غرق دریایی شده‌ام که آب ندارد همه‌ی وسعت‌اش را از صمیمیت می‌گیرد و همدلی که موج خروشان دلِ آدم‌های این خانه است؛ خانه سینمایی 35.

پدر خانواده با دستِ تنگ و روی‌گشاده برای درخشش بچه‌هایش تلاش می‌کند، مادر هر لحظه برای همراهی فرزندانش حاضر است، غصه‌شان را می‌خورد، دلواپس‌شان می‌شود، تحسین‌شان می‌کند .غبطه می‌خورم، ذوق می‌کنم، بغضم را می‌بلعم و یاد می‌گیرم:

صداسازی! تنوع در بکارگیری بیان! هم‌خوانی حس و بدن! باورپذیری! انعطاف بدنی! تسلط به متن! استمرار در حفظ لحن و لهجه! عینی کردن ابعاد وجودی شخصیت! اندیشیدن به سکوت!

سکوت! نور می‌آید! تشویق‌های از سر ذوق! آغوش‌های همدلانه! حالِ خوب! قطعا اتفاقی نبوده است که این‌جا باشم. این‌جا باشیم! هیچ چیز این جهان تصادفی نیست! از آن تماس شنبه‌ی داغِ تیرماه و آن دعوت تا این لحظه و این‌جا.

تئاتر، خودِ زندگی است؛ جنگلی انبوه از عناصر زنده و ما درختانی که پیش از جوانه زدن یاد می‌گیریم به قد کشیدن، هم با اعتنا باشیم و رفیق که رفاقت ارزشمندتر از هر رقابتی است. و ما برای این رفاقت سازنده سر تعظیم فرود می‌آوریم!


انتهای پیام/

https://www.titrqazvin.ir/news/13184

مطالب پیشنهادی از سراسر وب