بازنده‌ای که برنده بود و خود نمی‌دانست

بازنده‌ای که برنده بود و خود نمی‌دانست
بازنده‌ای که برنده بود و خود نمی‌دانست
برای آن‌ها هر بازی، زمانی نتیجه خوبی دارد که برنده خودشان باشند، منظورم از بازی فقط مسابقات ورزشی و بُرد و باخت‌هایی از جنس قمار، شرط‌بندی، قرعه‌کشی، لاتاری و امثال اینها نیست. این کلمه در ذهنم جای خیلی از اعمال و رفتارهای انسانی می‌نشیند؛ از جنگ گرفته تا انتخابات و تجارت و ازدواج و... که در هر کدامش انگار دو طرف وجود دارند؛ دوطرفی که در بیشتر مواقع در حرف به عدالت می‌اندیشند و وقتی پای میز مذاکره (از نوع بازاریابی‌اش) می‌نشینند بر نتیجه بُرد-بُرد تاکید می‌کنند.
برای آن‌ها هر بازی، زمانی نتیجه خوبی دارد که برنده خودشان باشند، منظورم از بازی فقط مسابقات ورزشی و بُرد و باخت‌هایی از جنس قمار، شرط‌بندی، قرعه‌کشی، لاتاری و امثال اینها نیست. این کلمه در ذهنم جای خیلی از اعمال و رفتارهای انسانی می‌نشیند؛ از جنگ گرفته تا انتخابات و تجارت و ازدواج و... که در هر کدامش انگار دو طرف وجود دارند؛ دوطرفی که در بیشتر مواقع در حرف به عدالت می‌اندیشند و وقتی پای میز مذاکره (از نوع بازاریابی‌اش) می‌نشینند بر نتیجه بُرد-بُرد تاکید می‌کنند.

یادداشت نشریه تقاطع شماره 21 | برای آن‌که بدانی روز است یا شب، کافی است چشم باز کنی و پرده را کنار بزنی و به آسمان نگاه کنی که خورشید یا ماه وسط آن نشسته و به زمین نگاه می‌کند! برای آنکه بدانی آبی که از شیر حمام خانه‌ات بیرون می‌آید گرم است یا سرد، کافی است دستت را زیرش بگیری و آب از آن بیرون بزند! اما برای آنکه بدانی برنده‌ای یا بازنده، باید صبور باشی؛ درست وقتی‌که داور دستت را به نشانه بُرد بالا می‌برد یا در سوتش می‌دمد تا بفهمی دیگر لازم نیست در زمین چمن دنبال توپ بدوید و می‌توانید زمین را با حس خوب «بُرد» ترک کنید، در حال پرت شدن به ادامه بازی‌ای هستی که باخت بزرگی منتظر توست.

منظورم از این بازی چیزی شبیه بازی‌های پیوسته سریال کره‌ای «بازی مُرکب» ساخته «هوانگ دونگ هیوک» هست و نیست! است؛ چون مثل بازی‌های آن فیلم، بُرد در هر بازی، تو را وارد بازی دیگری می‌کند و تو در آخرین بازی متوجه می‌شوی برنده‌ای یا بازنده! یا مثل شخصیت اصلی فیلم «بازیکن شماره 456» گاهی در عین حال که برنده‌ای، حس کسانی را پیدا می‌کنی که در قماری بزرگ همه چیزشان را باخته‌اند. منظورم احساس شکستی از جنس «پائولو چزاره مالدینی» مدافع سابق تیم ملی فوتبال ایتالیا و باشگاه «آث میلان» نیست که با تمام افتخاراتی که در زمین فوتبال به‌دست آورده بود، با شکست تیمش در فینال جام جهانی 1994 آن‌را به چند باخت در فینال جام‌های باشگاهی پیوند زد و خودش را بزرگترین بازنده فوتبال دنیا دانست.

حس و دیدگاه امثال او هیچ سنخیتی با حس بازیکن شماره 456 ندارد. احساس بازنده بودن چزاره مالدینی ریشه در زیاده‌خواهی دارد، اما برای بازیکن شماره 456، بُرد و باخت خودش با تاثیری که این نتایج در زندگی دیگران می‌گذارند، معنا پیدا می‌کند. امثال او بیشتر شبیه «پوریای ولی» و «ریک» (شخصیت فیلم کازابلانکا) هستند که از بد روزگار موقعیت آن‌ها را پیدا نکرده‌اند و مثل آن‌ها نتوانسته‌اند عامدانه تن به شکست بدهند و در حالی‌که داور دست یکی دیگر را بالا برده، ته دلشان از این شکست غنج برود و حس آدم‌های برنده را پیدا کنند.

شاید اگر بازیکن شماره 456 در موقعیت «پوریای ولی» بود و مادر رقیبش بدون آن‌که بداند از او می‌خواست تا برای فرزندش دعا کند تا در کُشتی روز بعد برنده میدان باشد، او هم کار پهلوان جوانمرد ایرانی را انجام می‌داد و جلوی چشمان از حدقه بیرون آمده طرفدارانش خاک می‌شد. خاک می‌شد تا طعم تلخ شکست را وارد جان طرفدارانش کند. اگر در موقعیت ریک هم بود، کارش چندان سخت نبود.

او هم می‌توانست پس از شنیدن حرف‌های زن جوانی که قصد داشت همراه همسرش به آمریکا مهاجرت کند (بدون پول به هر قیمتی) در ظاهر قیافه آدم‌های بی‌تفاوت را به خود بگیرد و زیر لب بگوید: »زندگی شما به من ربطی ندارد»، اما بعد برود سر میزی که باخت دیگران، بُرد خودش است و با نگاهش دستور بدهد گردونه را طوری بچرخانند که شوهر جوان زن، برنده پول هنگفتی بشود. آن‌وقت شاید مثل فیلم کازابلانکا، ریک، زن، گرداننده گوی، گارسن وفادار، بیننده و... همه از این باخت راضی‌تر از هر بردی باشند.

اتفاقی که البته برای بازیکن شماره 456 سریال بازی مرکب نمی‌افتد. البته به گمانم همین هم باعث شده تا این سریال، برایم ارزش دیدن داشته باشد. ارزشی که بدون شک مثل بردن و باختن می‌تواند نسبی باشد. نسبیتی که وصل به نگاه و سلیقه آدمی است که مفاهیم برد و بخت توی ذهنش بالا و پایین می‌شود. برای بعضی‌ها قرار گرفتن در موقعیت بازیکن 456 نهایت ایده‌آل است. برای‌شان مهم نیست 455 نفر دیگر جلوی چشمان او پرپر بزنند و قربانی بشوند تا او به 45 میلیارد و 600 میلیون وون برسد.

برای آن‌ها هر بازی، زمانی نتیجه خوبی دارد که برنده خودشان باشند. منظورم از بازی فقط مسابقات ورزشی و بُرد و باخت‌هایی از جنس قمار، شرط‌بندی، قرعه‌کشی، لاتاری و امثال اینها نیست. این کلمه در ذهنم جای خیلی از اعمال و رفتارهای انسانی می‌نشیند؛ از جنگ گرفته تا انتخابات و تجارت و ازدواج و... که در هر کدامش انگار دو طرف وجود دارند؛ دوطرفی که در بیشتر مواقع در حرف به عدالت می‌اندیشند و وقتی پای میز مذاکره (از نوع بازاریابی‌اش) می‌نشینند بر نتیجه بُرد-بُرد تاکید می‌کنند.

اما بعضی‌ها که در ذهن‌شان رابطه برد- برد یعنی بالا رفتن دست خودشان به عنوان برنده، در عمل کار دیگری می‌کنند. در جنگ، ناجوانمردانه‌ترین شیوه‌ها را به کار می‌بندند (مگر جنگ روش جوانمردانه‌ای هم دارد؟)؛ از کشتن غیرنظامی‌ها، حمله به ضعیف‌ترها، ظاهر صلح‌طلب گرفتن و رفتار جنگ افروز داشتن و... پرهیزی ندارند. در انتخابات به هر شیوه‌ای متوسل می‌شوند تا پیروز شوند؛ خرید رای، دروغ‌هایی که برای جذب آراء بر زبان می‌آورند، تهمت زدن به رقیب، ندیدن و نشمردن آرای رقیب و خیلی کارهای دیگر برای‌شان مباح که نه ثواب می‌شود.  کاسب که باشند در شیرشان آب می‌بندند؛ ترازوی مغازه‌شان را دستکاری می‌کنند؛ جنس فیک را جای جنس اصل قالب می‌کنند و...

البته همه که نه، کسانی‌که دین‌شان ظاهری، انسانیت‌شان در کلام و دیدشان تا جلوی دماغشان است. حرف که می‌زنند، قبلش حرف خود را از صافی رد می‌کنند که قرار است نشان دهد چه چیزی برای  دنیای‌شان مفیدتر است. صافی‌ای که بسته به اقتضای زمان، زبان را طوری می‌چرخاند که مو لای درز برآورده شدن منافع گوینده‌اش نرود. مثل تصمیم‌گیران رمان 1984 به‌راحتی می‌توانند دوستی را دشمن و دشمنی را دوست نشان دهند. دوستی‌ها و دشمنی‌هایی که البته ابدی نمی‌مانند. منافع‌شان که اقتضا کند! برادر بزرگتر که فرمان بدهد، دوباره جاها را عوض می‌کنند؛ سندها را از بین می‌برند و جای دوست و دشمن را به شکل تازه‌تری به پیروان خود نشان می‌دهند.

در چنین حالتی، برد و باخت هندوانه سربسته‌ای نیست که تا بازش نکرده‌ای نمی‌دانی چه طعم و رنگی منتظر است تا داخل چشمت بشود و روی زبانت بنشیند. برای آن‌ها باخت معنایی ندارد و رنگ و طعم هندوانه را برادر بزرگتر انتخاب می‌کند. هر طعمی که او بگوید و هر رنگی که او دوست داشته باشد بهترین رنگ و طعم هندوانه در دنیا است. در چنین حالتی آن‌ها هیچ‌وقت در موقعیت بازیکن شماره 456 قرار نمی‌گیرند.

رفتار ریک، پوریای ولی، بن وید (شخصیت فیلم «قطار سه و ده به یوما» با بازی راسل کرو)، گاندی و... قابل درک و قبول نیست. حتی مثل من و رفقایم در دوران خامی و جوانی نیستند؛ منظورم روزگاری است که با چهار رفیق همسن و سال خودم از دم غروب توی پیکان نوی دوستی می‌نشستیم؛ از خیابانی به خیابانی می‌رفتیم و وقتی خسته می‌شدیم در جایی می‌نشستیم و می‌گفتیم، بازی می‌کردیم و سر به سر هم می‌گذاشتیم  تا قار و قور شکم‌هایمان در بیاید و به فکر غذا بیفتیم. اوایل دانگی غذا می‌خوردیم، اما از وقتی رستورانی افتتاح شد که جوجه بروستدهای خوشمزه‌ای عرضه می‌کرد، روال عوض شد. بنا را بر قرعه کشی گذاشتیم؛ روی تکه کاغذها چهار پوچ و یک بروستد می‌نوشتیم و به‌نوبت بر می‌داشتیم. دارنده برگه بروستد بازنده آن شب بود.

چند روزی که پیش رفتیم یکی که آدم علیه السلامی نبود من و دو نفر دیگر را کنار کشید و پیشنهاد وسوسه کننده‌ای داد. از نظر او نفر غایب به‌دلیل وضعیت مالی خوبش می‌توانست بازنده هر شب باشد؛ اولش نک و نوکی کردیم و اجرای پیشنهاد را رسم جوانمردی ندانستیم، اما پیشنهاد دهنده آن‌قدر دلیل آورد که پذیرفتیم و عهد کردیم روزی به او بگوییم و حلالیت بطلبیم.

بعد از آن نشست، هر شب در جیب هر کدام از ما یک برگه پوچ بود که وقت قرعه‌کشی با برگه بروستد عوضش می‌کردیم. برگه بروستدی که دیگر یکی نبود و نویسنده که یکی از ما بود وقت نوشتن بر پنج تکه می‌نوشت. شب اولِ اجرای این نیرنگ، شادی ما چهار نفر و تکه‌هایی که می‌انداختیم باعث شد تا غذا به هر پنج نفرمان بچسبد، اما از شب بعد انگار طعم غذا برایم تغییر کرد. وقتی این را به دیگران گفتم همه به جز پیشنهاد دهنده با من هم‌نظر بودند. او دوباره آن‌قدر گفت تا چند روزی به بازی باخت از پیش تعیین شده‌مان ادامه دادیم. بازی‌ای که البته دوام نیاورد و یک شب، من و دو دوست دیگر به این نتیجه رسیدیم که به روال قبل برگردیم.

از بد یا خوش روزگار آن‌شب نیز قرعه باخت و بروستد به رفیق مایه‌دارمان افتاد. به محض مشخص شدن نتیجه من و سه نفر دیگر آن‌قدر خندیدیم که رفیق بازنده ما به شک افتاد و با اصرار تمام گفت: «شما تقلب کرده‌اید». بعد هم که خنده ما بیشتر شد، اضافه کرد: «تقلب کردید اعتراف کنید! چرا شب‌های دیگه این را نمی‌گفتم!» با این حرفش خنده ما شدت گرفت و او با تعجب نگاهمان کرد. تعجبی که بعد از شنیدن اصل ماجرا بیشتر شد.

شاید به خاطر تصمیم نهایی و اعتراف است که فکر می‌کنم من و آن چهار نفر هیچ شباهتی به بعضی‌ها نداریم؛ بعضی‌هایی که بُرد و باخت در صحنه جنگ، سیاست، تجارت، ورزش و... برای‌شان فقط با بُرد خودشان به هر قیمتی معنا پیدا می‌کند و هیچ‌وقت نمی‌توانند خودشان را بازنده ببینند. به نتیجه درازمدت و حس خوبی که پوریای ولی و یا ریک پس از شکست پیدا کردند هم اعتقادی ندارند. پس از بُرد هم هیچ‌وقت به عذاب وجدانی که بازیکن شماره 456 دچار شد، دچار نمی‌شوند.

البته این نظر من است؛ نظر کسی‌که برای برنده شدن حاضر به هر کاری نیست. حتی نمی‌تواند برای دشمنانش آرزوی مرگ کند. از باخت هم ابایی ندارد و خیال می‌کند هر باختی می‌تواند تو را وارد مرحله دیگری کند که بُرد بزرگی در انتظارت است.

شاید اگر این‌طور نبودم بهتر می‌توانستم درک کنم آیا استالین، چنگیز، هیتلر، فرعون، کیم ایل سونگ، کیم جونگ ایل، عاملان قتل‌های زنجیره‌ای که هرگز به دام نیفتادند، و یا کاسبان متقلبی که آب در شیر می‌بندند و جنس تقلبی به دیگران قالب می‌کنند، فروشنده‌ای که داروهای فاسد وارد بازار دارو می‌کند، سیاست‌مداری که با رای تقلبی بر صندلی وکالت و ریاست می‌نشیند و... در خلوت خود و پس از پیروزی، حسی همانند بازیکن شماره 456 را تجربه کرده‌اند یا نه!

شما چطور فکر می‌کنید؟ منظورم درباره این آدم‌ها و حسی شبیه بازیگر 456 سریال «بازی مُرکب» است.  


انتهای پیام/

https://www.titrqazvin.ir/news/11409

مطالب پیشنهادی از سراسر وب